سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هوالسمیع

شده‌ام مثل

آدم‌های آواره و خانه به دوش

دور افتاده از وطن، در به در و سرگردان

عین کسی که شیرازه‌ی وجودش از هم پاشیده

غم دلم را قبضه کرده

سینه‌ام از نامردمی‌ها تنگ شده

صبر تا کجا؟

سکوت تا کی؟

روحم بی‌تاب می‌شود از بیداد نیرنگ و حیله‌ها

من بیش از اینها تاوان خودخواهی‌ام را داده بودم

شش سال دوری مرا بس نبود؟

می‌خواستم آرام بگیرم

نفس بکشم در هوایت

و حس جاری وجودت را بفهمم همین.

اما انگار این‌ها زیاده خواهی است در طریق سالکان دنیا

آنها که جز خود به هیچ نمی‌اندیشند

و جز منافع خود هیچ نمی‌بینند

اف بر آنان که هر فعل و قولی را بر خود جایز می‌شمرند

و به هر شیوه‌ای متمسک می‌شوند

از استعمار ذهن‌ها تا احتکار فرصت‌ها

قدرت چشمشان را کور کرده

که اینچنین گریبان چاک داده‌اند در مدحش

متاع ناچیز هوش از سرشان برده

بگمانم هیچ اندرزی بر اندیشه‌شان کارساز نیست

بگذار دو دستی بچسند این ریسمان کهنه را

و همه همتشان را مصروف آن کنند

و سرمایه‌هایشان را انباشته

مرگ به رسالتش آگاه است

دیری نباشد که زیر پایشان را خالی کند

و در کامش فرو روند چون طعمه‌ای کوچک

آنگاه نه قدرتی خواهند داشت که دستگیرشان شود

و نه سرمایه‌ای که حامی‌شان باشد

آنها تنها می‌مانند

و عذاب ابدی که رهایشان نمی‌کند.


+ تاریخ شنبه 94/4/6ساعت< pb:Time3> نویسنده | نظر